حدودا یک ماه و نیم قبل و در یک دورهمی خداحافظی مربوط به کارکنان در داخل مجموعه طاقچه عکسی گرفته شد که بحران جدیدی را نه تنها برای این شرکت که برای اکوسیستم کسب و کارهای خصوصی ایجاد کرده است. یک عکس با حجاب اختیاری از تیم طاقچه زیر لوگوی این مجموعه که در آن چند زن با حجاب حضور دارند اما چند زن بدون حجاب هم در عکس دیده می شوند. موضوعِ دعوای این روزهای نهادهای حاکمیتی کشور با استارت آپها، بخش خصوصی و حتی مردمی که در کوچه و خیابان تردد می کنند.
حالا دوقطبی ایجاد شده بر سر این موضوع چنان بالا گرفته که آنها که خواهان حذف طاقچه هستند و آنها که به طاقچه کمک میکنند تا سرپا بماند، رودر روی هم قرار گرفتهاند و دارند جزء به جزء ارتششان را تجهیز میکنند. از یک سو قطع همکاریها و حذف اپلیکیشن و از سوی دیگر مشاوره و کمک رایگان و خرید حق استفاده از اپ برای دورههای سهماهه تا یک ساله. کاری که دو طرف قضیه تا بحال چندین و چند بار تمرینش کردهاند و حالا دوباره همان سناریوی تکراری دارد خودش را نشان میدهد.
این سناریو قبلا برای اسنپ و دیجیکالا و چند اپ کوچک و بزرگ دیگر اتفاق افتاده بود. در آن روزها، این مردم کوچه و بازار بودند که این اپها را از گوشیشان حذف میکردند و از لحظه حذف، اسکرینشات میگذاشتند و حالا، آدمهای دیگری که گرچه یوتوب و توییتر از حافظه گوشیهایشان پاک نشده اما طاقچه را حذف کردهاند. اتفاقی که شاید به نظر یک کنش ساده اجتماعی برسد اما در پشت آن، طوفانی از اتفاقات ناخوشایند نهفته است که به زودی هم استارتآپها و هم فضای کسبوکار ایران را در هم مینوردد.
آنچه در ماجرای طاقچه اتفاق افتاده و تبعات آن، نشانهایست از آغاز زندگی خاکستری استارتاپها. در ادامه قصد دارم به چرایی این موضوع بیشتر بپردازم.
رواداری؛ اسم رمزی که فراموش کردهایم
اگر بخواهیم بگوییم که در ایران امروز یک کلمه کلیدی هست که فراموش شده و کمتر به آن پرداخته میشود، آن کلمه رواداری است.
در تمامی اتفاقات این چند روز، بین هردو طرف، چیزی که دیده نمیشود رواداری است. ما آدمهایی که در جغرافیای فرهنگی ایران زندگی میکنیم، شاید بد نباشد اگر از نزدیکترین همسایگان فرهنگیمان اندکی رواداری را بیاموزیم. اینکه سر هر موضوعی لازم نیست جنگ به راه بیفتد و البته لازم نیست برای هر جیغ بنفشی دست به اسلحه و تانک و مسلسل ببریم. اینکه یاد بگیریم در بحبوحه بحران مشکل را به روشی حل کنیم که کمترین آسیب به افراد موثر برسد و البته حرفمان را هم زده باشیم، نیازمند سطحی از رواداریست که اصلا نداریمش. لازم نیست حتما به خاطر عقیده ما کسبوکاری تعطیل شود و آدمهایی از نان خوردن بیفتند و چرخی از چرخه اقتصادی کشور ناکوک شود. میشود همچنان معتقد بود و اجازه داد چرخ یک استارتآپ بچرخد و به کارش ادامه دهد. می شود همچنان معترض بود و اجازه داد چهار نفر بجز ما که معترضیم و احتمالا اعتراضی ندارند یا اگر اعتراض دارند دوست دارند مسیر متفاوتی را طی کنند هم به زندگیشان ادامه دهند و از کار بیکار نشوند.
به نظر من بد نیست اگر هم حاکمیت و هم مردم در فقره مربوط به طاقچه این مهم را تمرین کنند که روادار باشند. نه کسی اپ را پاک کند و نه کسی مدیرعامل یا کارمند را محکوم و زندانی؛ و هرکسی هم به روش خودش زندگی کند. چرا لازم داریم ترتیبی بدهیم که همه مثل ما زندگی کنند؟
استارتآپها؛ مرغ عروسی و عزا
چیزی که تا به امروز برای همه ما بارز است، این است که استارتآپها و اگر بخواهیم کلیتر بگوییم، کسبوکارهای تکنولوژی محور، همیشه روی لبه تیغ قرار داشتهاند. در تمامی این سالها، استارتآپها مورد حُب و بغض مردم و یا حاکمیت بودهاند. در این میان، اگر استارت آپی برای حفظ ساختار خود تن به ارائه خدمت به حاکمیت یا استفاده از امکانات دولتی داده، یا حتی در موردی بر خلاف سلیقه یا نظر مردم حرکت کرده، سریعا توسط مردم بلوکه شده یا در کمترین حالت نسبت به آن نفرتپراکنی شده است.
ابر آروان، دیجیکالا و اسنپ از بارزترین این استارتآپها هستند. توجه کنید که در اینجا، روی سخن ما کسبوکارهایی که تن به ایجاد محدودیت برای عموم جامعه دادهاند نیست. استارتآپها و شرکتهایی که به فیلترینگ، به شناسایی معترضان یا مسدودسازی درگاههای خدمترسانی به مردم کمک کردهاند عموما در یک لیگ دیگر قرار دارند و طبیعی است که عمل آنها پذیرفته نیست. حتی اگر به حفظ شغل برای تعداد معدودی از افراد منجر شود. از طرف دیگر، استارتآپهایی که تن به خواست نهادهای حکومتی ندادهاند یا اطلاعاتی که آنها خواستهاند را در اختیارشان قرار ندادهاند، معمولا از میان برداشته شدهاند یا فعالیت آنها تا حد امکان محدود شده است.
این، فضای کسبوکار و تولید ثروت در استارتآپها را با چالش مواجه میکند. هیچ سرمایهگذاری حاضر نخواهد شد روی کسبوکاری سرمایهگذاری کند که حیاتش با یه حرکت ناخواسته تمام میشود و دیگر درآمدزا نخواهد بود. بنابراین شاید بد نباشد به وقت نفرتپراکنی علیه هر استارتآپی، تلاش کنیم نفرتپراکنی را به انتقاد سازنده تغییر بدهیم و از طرفی به اندازهای که آن کسبوکار مقصر بوده است نسبت به آن نفرتپراکنی کنیم و نه آنقدر که چارهای جز تعطیل کردن آن باقی نماند یا منجر به ضررهای جبرانناپذیر شود.
طبعا کاش حاکمیت هم به همین راحتی تن به محکومیت یک کسبوکار به دلیل امری که از نظر آنها تخلف است اما شاید از دید عموم مردم تخلف نباشد، ندهد. قصد ندارم که برای طاقچه یا دیجیکالا یا دیگر کسبوکارهایی که در آینده ممکن است محکوم شوند سر خم کنم و طلب بخشش داشته باشم اما شاید بد نباشد به حاکمیت بگوییم در این وضع آشفته اقتصادی، اگر این از چشم شما تخلفات را نادیده بگیرید و اجازه دهید که کسبوکار به حیات خودش ادامه دهد حتما در آینده باعث اعتراض کمتری خواهد شد. چون دستکم چند نفر از خیل بیکاران جامعه را کم کردهاید.
تداخل چارچوبهای سازمانی
محکوم شدن طاقچه یا کارکنان آن تبعات خطرناکی را برای کسبوکار سرزمینمان خواهد داشت. سرمایهگذار یا کوفاندرها به این نتیجه خواهند رسید که برای حفظ کسبوکار، لازم است مقررات سختگیرانهای برای کارکنان اعمال شود و احتمالا از تیم ارتباطات داخلی خود بخواهند به صورت مستقیم و طی دستورالعمل و بخشنامه موضوعات مربوط به نوع پوشش را اطلاعرسانی و ابلاغ کنند و البته احتمالا بعضی از مجموعهها که معتقد به چنین سختگیریهایی نیستند، از کارکنان به صورت شفاهی بخواهند که به اصول مد نظر آنها پایبند باشند یا مثلا تصاویر داخل شرکت را در سوشال مدیا منتشر نکنند. هرچه که باشد، یکی از وظایف تیمهای ارتباطات داخلی پوشش دادن دیسیپلینهای مدنظر سازمان در سطح سوشال مدیا، جامعه و روابط داخلی کارکنان است و البته مثل بسیاری از دستورالعملهای دیگر، احتمالا به زودی برای این موضوع هم دستورالعملهای جدیتری را شاهد خواهیم بود.
اما کارمندان اگر نتوانند با طیب خاطر و بدون وجود دغدغه ذهنی در محیط کار به فعالیت ادامه دهند و از طرفی مجبور باشند برای تامین معاش تن به کار در اکوسیستم استارتاپیای بدهند که این شرایط بر آن حاکم است، به زودی با پدیده افت تکنولوژیک و افت راندمان کاری که منجر به کاهش سطح اقتصادی جامعه میشود مواجه خواهیم بود.
مهاجرت نیروی کار
نیروی کار ورزیده در کشور ما، که می توان گفت در هرم سنی در میانه بالایی از سن بهرهوری نیروی کار قرار دارد، اخیرا تن به مهاجرت به کشورهای دیگر داده است. این روال حالا سالهای طولانی است که وجود دارد اما طی چند سال اخیر رشد عجیبی پیدا کرده است. به نحوی که حتی مقامات هم نسبت به آن احساس خطر کردهاند.
اگر بگویم یکی از نتایج برخورد شدید چه از طرف حاکمیت و چه از طرف مردم با استارتآپها و کسبوکارهای اینترنتی همین مهاجرت نخبگان و در مرحله دوم نیروی کار متخصص است شاید اشتباه نگفته باشم. قبلا در همین مقال راجع به احساس امنیت روانی نیروی انسانی حرف زدهام. به گمانم این روند بعد از بحران طاقچه و دیجیکالا شدت خواهد گرفت. چون نیروی انسانی میبیند زندگی کردن در هرکجای دنیا و در هر شرایطی به مراتب آسانتر از زیستن در فضایی است که با هر حرکتی ممکن است از طرف حاکمیت یا مخالفان آن تخطئه شود. غبار فضای غبارآلود این روزهای کسبوکارهای ما، به زودی خواهد خوابید و خواهیم دید که بجز تعداد اندکی، بقیه همه مهاجرت کردهاند و دیگر کسبوکاری باقی نمانده که اپش را نصب یا حذف کنیم. گرچه خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ هیچ وقت خلوت نخواهد شد؛ اما خیابانهای شهرهای خلوت هلند و آلمان و ایالتهای مختلف آمریکا و کانادا روزبهروز ایرانیتر خواهند شد و دیگر به جای اینکه لازم باشد روی نقشه دنبال سوپرمارکت ایرانی در فلان ایالت امریکا بگردیم، احتمالا اپلیکیشنی شبیه دیجیکالا یا اسنپ خواهیم داشت که کاملا فارسی است و محصولات مورد علاقه فرهنگ ایرانی را ارائه میکند.
هشداری برای خاکستری شدن
آنچه که در اثر انتشار یک عکس بر دیجیکالا و طاقچه و تمامی کسب و کارهای دیگری که قرار است بعد از این گرفتار همین بازی شوند گذشت، هرچه باشد و نباشد تنها یک تصویر بزرگ و رخ داده از یک ایران دارای تکثر است. تصویری که ما تا پیش از شهریور ۱۴۰۱ در زندگی خصوصیمان و حالا، در زندگی روزمره بارها و بارها میبینیم. میتوانیم اگر با این تصویر مخالفیم، با آن مخالفت کنیم و حتی به آن اعتراض کنیم. حتی هشدار بدهیم که این تصویر مطلوب ما نیست. اما به نظرم اینکه به خاطر این زیستِ جمعی، تن به نابودی یک کسبوکار بدهیم امر قابل قبولی نمیآید.
امروزه در دنیای روابط عمومی، این مساله معمولا از طریق رفتارهای مسالمتآمیز مردم در برابر برندی که رفتارش را نپسندیدهاند تعبیر و تفسیر میشود. میشود ما رفتار یک برند را نپسندیم و مصرف مواد یا محصولات آن را متوقف کنیم تا آن برند صدای اعتراض ما را بشنود. اما اینکه به ناگهان از قدرت ناشی از حاکمیت استفاده کنیم و زیر میز بزنیم تا کلا صحنه نابود شود، شاید در کوتاهمدت برای ما خوشایند باشد اما در بلندمدت برای سرزمین ما تبعاتی دارد که هرگز جبرانپذیر نخواهد بود.
اعتراض ما به هر حرکتی از جانب کسبوکارها، اگر از مسیر منطقی خودش جلو برود، به نظرم بیشتر از هرچیز نشان دهنده سلامت جامعه است. نشاندهنده زندهبودن و پویا بودن ماست. اما اگر این اتفاق نیافتد، کسبوکارها مجبور میشوند خاکستری شوند. مجبور میشوند تن به هر کاری بدهند تا سرپا بمانند.
کاش این را فراموش نکنیم که این خاکستریشدن، منجر به تمام چیزهایی میشود که در بخشهای قبلی این مقال به آن پرداختهام و این، با خودش مرگ خاموش جامعه را به همراه می آورد. جامعهای که در آن افراد به جای متحد شدن تبدیل به کوچکترین سلولهای تشکیلدهنده میشوند. ترجیح میدهند به عنوان یک انسان فقط حول زندگی خودشان و برای رشد و ارتقای شخصی کوشش کنند و رشد جامعه، حفظ محیطزیست و شکوفایی نسل بعد را از یاد خواهند برد. این طور است که دیگر کودکی زاده نخواهد شد یا اگر زاده بشود، بر خلاف ما، از همان ابتدا خاکستری خواهد بود. چون زندگی در این جامعه با رنگ خاکستری کم دردسرتر است!