این روزها مستندی در سینما اکران است که قهرمان آن نه بازیگر خوشقیافهی پوستر، بلکه کاپیتانی است که کَشتیِ خودآگاه و ناخودآگاه بدن را به پیش میراند. قضاوت دربارهی مستند «کاپیتان، من»، ساختهی سیاوش صفاریانپور، که شاید یکی از معدود تجربههای ما در ساخت مستند علمی باشد، کمی سخت است. نمیتوان چنین مستندی را با نمونههای خارجی (همچون کیهان یا از میان کرمچالهها) مقایسه کرد؛ چون مقایسهی عادلانهای نیست.
ما با مستندی ایرانی مواجهایم و اتفاقاً در مییابیم در حوزهی علوم شناختی حرفی برای گفتن هست و سازندگان از منظری ایرانی و به زبان فارسی به مغز میپردازند. فیلم سعی میکند قصهی مغز را از منظری شناختی روایت کند و برای اینکه مخاطب را روی صندلی سینما بنشاند، ابتدا حواس او را به سمت یک راوی مشهور پرت میکند. در واقع حضور راوی مشهور فیلم بهانهای است برای توجه بیشتر ما به موضوع. وگرنه بعید است که سلبریتی محبوب مخاطب این مستند، خودِ مغز باشد که اگر بود تصویرش، جذابیت بهرام رادان را نداشت. چون اینقدر که ما رادان را میشناسیم، دربارهی مغز تقریباً چیزی نمیدانیم با آن بیگانهایم.
به لحاظ ارتباطی مغز یکی از سلولهای سازندهی خرد جمعی است، اما خودش به تنهایی نمیتواند خرد جمعی را پدید بیاورد بلکه میبایست از قوت دیگر مغزها کمک گرفت برای ساخت پدیدهای که به آن واقعیت اجتماعی میگوییم.
فرگشت ظرفیت اجتماعی مغز
سازندهی این واقعیت اجتماعی، یک حیوان جمعگرا به نام انسان است. در لایههای عمیق مغز انسان نقطهای وجود دارد به نام هیپوکامپ. هیپوکامپ دو طرف مخ قرار دارد و مسئول شکلگیری حافظههای جدید است؛ همچنین در حفظ حافظههای بلندمدت نیز نقش دارد. اینجاست که ما به کمک این توانایی میتوانیم تجربههای گذشته را به حال و آیندهی خود انتقال دهیم و استدلال کنیم که چگونه میتوانیم به حیات ایمن خود ادامه دهیم.
حال پرسش این است که «رفتار اجتماعی چگونه به وجود میآید؟»
بیرونیترین لایهی مغز انسان، نئوکورتکس نام دارد. اگر یک انسان را در یک محیط اجتماعی قرار دهید و از یک تصویربردار تشدید مغناطیسی (MRI) برای اسکن مغز او استفاده کنید – در مییابیم که نئوکورتکس جایی است که همه کارها انجام میشود. وقتی نئوکورتکس انسان را با نئوکورتکس نخستیها (میمونها، گوریلها و…) مقایسه میکنیم، میبینیم که اندازهی نئوکورتکس انسان بسیار بزرگتر از هر پستاندار است. پس علاوه بر کارکردهای موثر هیپوکامپ، مغز ما برای ارائه یک ظرفیت اجتماعی تکامل یافته است.
چرا ما ارتباط اجتماعی مغز را توسعه دادیم؟
یکی از نظریههای دیرینه-انسانشناسی میگوید که انسان نئاندرتال از انسان هوشمندِ هوشمند، مغز قدرتمندتری داشت ولی چون در پایهریزی انباشتی تجربهها و ارتباط میانذهنی و فرهنگی ناتوانتر از انسان هوشمند بود، نتوانست با همکاری جمعی بر دنیای اطراف خود مسلط شود و این گونهی انسان هوشمند بود که به کمک خلق «روایت» و «قصه» توانست همکاری جمعی شکل دهد و بر مبنای همین قصههای مشترک و حقایق میانذهنی دنیای اطراف را بسازد.
بدون این توانایی همکاری انسانها با هم -اگر نگوییم غیرممکن- دشوار میبود. بماند که سایر گونههای انسان بدون تکمیل این ظرفیت ذهن خویش برای چند ده هزار سال حاکم زمین بودهاند. گرچه تا تسلط کامل بر زمین راه زیادی در پیش بود. به کمک این ظرفیت ارتباطی میتوانیم تا به بالای زنجیرهی غذایی روی زمین صعود کنیم. انسان از بسیاری از گونههای درنده ضعیفتر است. به عنوان مثال، یک انسان حداقل بدون آموزش استثنایی، مهارت و شانس زیاد، نمیتواند با شیر مبارزه کند. اما امروز میدانیم که حتی سلطان جنگ نیز مقابل ذهن اجتماعی ما سپر میاندازد.
از 800 هزار سال پیش که آتش را کنترل کردیم، توانستیم سایر جانوران وحشی را از خود دور نگه داریم. شاید برای اولین بار خوابی راحت و کماضطراب داشتیم و آتش شد بستر گرد هم آمدن و از تجربههای پیشین شکار گفتن. در واقع با قدرتمندتر شدن لُبِ پیشانی مغز توانستیم اتفاقهای پیشین را شبیه یک نرمافزار بهروز روی ذهن خود نصب کنیم و مثلاً بدون اینکه نیش مار را امتحان کنیم بدانیم باید از آن دور باشیم. پس ما به کمک گفتوگو و بهتر شدن قدرت حافظه، تجربههایی را به اشتراک میگذاریم که بهشدت با ادامهی حیات ما پیوند خورده است. چون آنچه که سبب ادامهی زندگی است نه انتقال و تبدیل ماده، بلکه انتقال «داده» است.
در جهان ما وقتی یک باکتری رونوشتی از یک دیانای میسازد، هیچ اتم تازهای پدید نمیآید، بلکه مجموعهی تازهای از اتمها مطابق همان الگوی اول کنار هم قرار میگیرند. (تگمارک، 1401) در روابط اجتماعی نیز یادگیری اجتماعی نقش مهمی بازی میکند؛ ما به کمک دادههایی که از رفتار دیگری دریافت میکنیم، میتوانیم به شناختی با واسطه از هستی دست یابیم. شکل ارتباط سلولهای مغز انسان غیرخطی است. پیامها در مغز به طور مستقیم و بدون واسطه منتقل نمیشوند، بلکه از طریق شبکهای پیچیده از اتصالات سیناپسی منتقل میشوند. (Lovinger,2008)
شکل فرگشت ارتباطی ما بهگونهای است که میتوانیم با اعضای گروه خویش وارد تعامل شویم (گرین، 1399) و ارتباط اعضای قبیلهها و گروههای دیگر را چندان بر نمیتابیم و ترجیح میدهیم با ساختن یک «دیگری» مقابل قبیلهی خود، امنیت خویش را در دل قبیلهی خودمان حفظ کنیم.
در این دوره مهمترین ابزار انتقال داده، ارتباط بیواسطه و شفاهی است. به طبع دادهها مدام دستخوش تغییر قرار میگیرند. اما در ارتباطِ بینِ ذهنی ما، اصل ماجرا اهمیتی ندارد، بلکه برداشت ما از آن مهم است. چون به قول پوپر واقعیتی اجتماعی در حال ساخت است. این تمایل به برقراری ارتباط ما را به تطبیق فناوری برای برقراری ارتباط نیز سوق میدهد. خط، تفکر را از قفس ذهنهای محدود خارج میکند و میتواند با تمام کسانی که میتوانند بهانهی ساخت معنای مشترک بین ما باشند، ارتباط بر قرار کند. خط تجربههایی را انتقال داد که تا پیش از این حتی یک قوم ممکن است با آن مواجه نشده باشد.
آگاهی از تجربههای پیشین واسطهی امنیت ماست. یعنی دادههایی که از دل شبنشینی کنار آتش منتقل میشد، حالا از گویندهی آن فاصله میگیرد و تبدیل به اطلاعاتی میشود که تمرکز بیشتر روی آن میتواند بسترساز ساخت معرفت باشد.
کلمهی سُربی و کاغذ، چشمان تازهی مغز
قرن پانزدهم که صنعت چاپ در اروپا شروع به کار کرد، هدف آن ایجاد نسخههایی از کتابها با قیمتی مقرون به صرفه بود. ابتدا نسخههایی از کتاب مقدس منتشر شد، اما در مدت کوتاهی، مردم اعلامیههایی را در مطبوعات چاپ و در مکانهای عمومی توزیع میکردند. چاپ فقط به این معنی نبود که بتوانیم دانش را به اشتراک بگذاریم. این بدان معنی بود که ما می توانستیم با افراد بیشتری و راحتتر از قبل ارتباط برقرار کنیم.
به قول مکلوهان چاپ ادامهی حس بینایی انسان است و به ما امکان میدهد اطلاعات را به صورت تصویری و متنی ذخیره و منتقل کنیم. این امر باعث شده است که انسانها به طور فزایندهای به حس بینایی خود وابسته شوند. چون «تمدن چاپی» خود زادهی فناوری است ولی عامل تغییر و تحول آن نیز هست.
حالا شما به جای اینکه مجبور شوید به دهکده خود بروید و دربارهی یک ایدهی جدید با همه صحبت کنید، میتوانید این ایده را در آستانهی کلیسا یا دیوار یک مسافرخانه بگذارید و اجازه دهید مردم به شما مراجعه کنند. ماشین چاپ واسطهی مشارکت سایر مغزها در ساخت ایدهای مشترک شد. فناوری به ذات، موجد یا مانع سرگرمی و علم نیست، بلکه تنها میتواند مغزهای بیشتری را به هم متصل کند. گسترش استفاده از فناوری، هم قیمت استفاده از آن را پایین میآورد و هم منجر به تنوع بیشتر افکار و راهحلها میشود. دیگر قرار نیست مسئله یا چالشی همهگیر را فقط کسانی که سواد دارند حل کنند، بلکه تجربههای مهجور گاهی میتواند به کمک تکنیکهای ما بیایند و اتفاقاً مسیری را برای حل مشکلات فراهم کند.
تلگراف و تلفن تا حد زیادی فاصلهی مغزها و افکار را کاست و واسطهی کسب و کار شد. برای همین نمیتوانستیم آن را از دسترس مردم دور نگه داریم. چون تلفن به وسیلهای برای مدیریت منابع انرژی در زمین تبدیل شد. یعنی تلگراف نمیتوانست برای مدیریت شرکتهای بزرگ نفتی به کار بیاید بلکه میبایست تلفن وجود میداشت تا از فاصله و زمان ارتباط بکاهد.
اینترنت ایمیل را به ارمغان آورد و این هاتمیل بود که ایمیل را به تودهها رساند. اکنون میتوانیم هر زمان که بخواهیم برای هرکسی، در هر کجا، پیام بفرستیم. در میان عامهی مردم پذیرش ایمیل بسیار سریع بود، حتی سریعتر از پذیرش تلفن.
تکامل نهایی قلمرو اجتماعی برای اینترنت، شبکه اجتماعی بود. یعنی همانقدر که فناوریهای نوین ارتباطی فضا و زمان را فشرده کرد، رسیدن به مراحل مختلف ارتباط اجتماعی نیز عمر کمتری یافت.
در واقع سرعت فناوری به حدی بالاست که تا ذهن ما میخواهد به وجود وبلاگ و فضای عمومی ناقص آن عادت کند، دورهی وب 2 و وب 3 آغاز میشود و نه تنها مغزها در بستری اجتماعی به هم متصل میشوند و قدرتی تازه میآفرینند، بلکه میتوانند ماشینهایی پدید بیاورند که از ما یاد میگیرند.
در حالی شرکت متا با عینکهای واقعیت مجازی، دنیایی فراتر از جهان ما آفریده که تولد فیسبوک به سال 2007 بر میگردد و حتی بحث از این است که بهزودی فیسبوک هم بیشتر از قبل با کاهش کاربر مواجه میشود.
ما به کمک اتصال مغزها با هم توانستهایم تصویری به نسبت شفاف از «خرد جمعی» بسازیم. ممکن است بسیاری از ویژگیها و خواستههای این عقل کل با آنچه که ما میپسندیم در تعارض باشد، ولی موضوع این است که این خرد جمعی همیشه قدرتی فراتر از تکتک ما و حتی تکتک گروهها داشته و حرفش را به کرسی نشانده.
با گسترش متاورس و همهگیر شدن فضای وب3 آنچه که از این پس اهمیت مییابد نحوهی تاثیرگذاری بر خرد جمعی است. دیگر رسانهها فقط آینهی جامعه نیستند، بلکه واسطهی ساخت خردجمعی هم هستند.
خردی که اکنون فقط در ساخت آن قدرتهای سیاسی و نظامی نقش ندارند، بلکه نوع روابط و قدرت شبکهای تعیین میکند کدام فکر جا بیفتد.
مغز هریک از ما با همهی پیچیدگیهای بیولوژیک خود، فقط یکی از سلولهای ساخت خرد جمعی است. این عقل کل از دل روابط پیچیدهی میان مغزهای ما انسانها پدید میآید و با تکنیکهایی میتوان کاری کرد که تاثیر آن بیشتر از سایر مغزها باشد.
کاپیتان من، مستندی است که به ما یادآوری میکند خود این پدیده چگونه هم با خویشن، هم با سایر ارگانهای بدن و هم با اجتماع اطراف در ارتباط است. برای همین باید گفت این مستند در یک چیز موفق بوده؛ اینکه سعی میکند تمرکز مغز را بر خود مغز بالا ببرد و نشان دهد چهطور مغز ما در شکلدهی جامعهی اطراف نقش ایفا میکند.
• گرین، جاشوآ (1400) «قبیلههای اخلاقی»، مترجم: گیتی قاسمزاده، تهران: نشر هورمزد، چاپ اول
• تگمارک، مکس (1401) «زندگی3؛ انسان بودن در عصر هوش مصنوعی»، تهران: نشر نو، چاپ هشتم
• Lovinger, David M. (2008) “Communication Networks in the Brain Neurons, Receptors, Neurotransmitters, and Alcohol”, Alcohol Res Health. 31(3): 196–214.